...من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم
دو كبوتر در اوج
بال در بال گذر می كردند
دو صنوبر در باغ
سرفراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دریایی با جفت خوداز ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ....
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق
در سراپرده دل
غنچه ای می پرورد
ـ هدیه ای می آورد ـ
برگ هایش كم كم باز شدند
برگ ها باز شدند
یافتم ! یافتم ! آن نكته كه می خواستمش
با شكوفایی خورشید
گل افشانی لبخند تو
آراستمش
تاروپودش را از خوبی و مهر
خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام
دوستت دارم را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است
دامنی پر گل ازین گل كه دهی هدیه به خلق
كه بری خانه دشمن
كه فشانی بردوست
راز خوشبختی هركس به پراكندن اوست
در دل مردم عالم به خدا
نورخواهد پاشید
روح خواهد پاشید
تو هم ای خوب من این نكته به تكرار بگو
بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یك بار و به ده بار كه صد بار بگو
« دوستم داری » را از من بسیار بپرس!
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !

 

 

فریدون مشیری