خدایا به حال خودم رهایم مکن

آغوش تلخ گناه را به رویم مگشا

قلبم را این گونه نکش

کنارم بمان

مرا از بدی ها دور کن

وجودم ارزانی اوست ؛روحم را هم به او ببخش

راضی مشو به منجلابی بروم که بازگشتی ندارد

نگذار قدم جای پای ناکسان بگذارم

پناهم بده در قصر ایمان خودت از تو دور افتادم

فراموشت کرده بودم

یادم رفته بود تو هستی و من نیستم

دستم را بگیر و راه درست را نشانم بده