اهورای من
کلمه ها ناتوانند
این را قلبی به من گفت که روز و شب می تپد و
با تپش او هزاران ستاره بیدار میشوند
راست می گوید
کلمه ها صدایی ندارند ،خاموشند
و اگر کسی دهان به گفتن آنها باز نکند فراموش می شوند
من خیلی از کلمه ها را از یاد برده ام و
بعضی از کلماتی را که
در کودکی بر زبان می آوردم کنار گذاشته ام
اما تپش قلبها را نمی توان از یاد برد
این صدای دگرگون کننده از تمام موسیقی ها
شنیدنی تر و زیباتر است
کلمه ها ناتوانند وگرنه برای گفتگوهای جاودانه
به نگاه حاجتی نبود
نمی توان حتی از عمق یک نگاه به قلمرو یک قلب پی برد
کلمه ها نمی توانند حرفی را که فراتر از
این دنیای خاکی است بیان کنند
کدام کلمه می تواند تو را معنا کند
همیشه فرصت برای نوشتن هست اما برای دیدن و
شنیدن فرصت کم است
عمر می گذرد و ناگهان در می یابیم
چه رنگین کمان هایی را که ندیده ایم
و چه صداهایی را که نشنیده ایم
و چه حرف هایی را که هیچ وقت بر زبان نیاورده ایم
من آن قدر حرف در دل دارم که اگر
هفت بار دیگر هم به دنیا بیایم همه دفترهایم را پر خواهم کرد
من نمی خواهم هیچ حرفی را ناگفته بگذارم
مگر برای از تو سرودن چقدر وقت دارم
کلمه ها ناتوانند وگرنه حرف های قلبم را برایت معنا می کردم
و از آینه های بکر می خواستم که احساسم را به تو نشان دهند