امروز ایستاده ام و به روزهای پیش رویمان می نگرم

اما مثل گذشته های تلخم تنها نیستم

امروز شانه هایت پناه ایستادن من است

راه انتظار ما را می کشد تا دست در دست هم

 خوشبختی را زندگی کنیم

امروز که در ابتدای راه ایستاده ایم پیش رویت

 بر خاک زانو می زنم

دلم حرفهای بیشماری برایت دارد

گوش کن این اعترافات من است

خوب می دانی ، پر و بال کودکیم را تنهایی چید

پدرم بی آنکه بداند تا چه حد محتاج دست گرمش هستم

 رفت و تنها تر شدم

گوشه ای بی هم صدا نشستن هایم عادت شده بود

مرا بازیچه می کردند و خود می خندیدند آری

 به تنهایی من می خندیدند

همه ! حتی بهترین دوستانم

هیچکس مرا دوست نداشت! خوب میدانستم

ولی امروز همه گذشته های سرد را فراموش کردم

همه را بخشیده ام

چون که قلبت حامی قلب من است

چون که دستت پناه وجودم است

چون تورا دارم! تو یعنی زندگی

 

             

اهورای من امروز برای فرداهای باهم دعا می کنم

امروز قول می دهم همسر خوبی برایت باشم

تو هم اهورایی بمان                             هستیت می مانم